با یاد تو آغاز میکنم که سرآغاز هر سخن و شیرینی هر نوشته و لذّت هر عاشقی. دنیا با نام تو زیباست و عشق با نام رنگین تو معنا پیدا میکند. وجودت را سالهاست که در خود احساس میکنم و عشق تو سالیان سال است که مرا بیچاره کرده است. کودکیم را میگویم که با نام و یاد تو مادر مرا در آغوش میکشید و در گوش دلم نجوای محبّت تو میکرد. در ویرانکدهی دلم پا گذاشتی و مرا از قید و بند حقارت و پستی در آوردی. تو را با تمام وجودم، با تمام هستیم دوست دارم ای تنها غریب دوران!
چون بوی خوش عطر که نه، صدها و . . . بار خوشبوتر از عطر خانهی دلم را معطّر نمودی، اما همچون بوی عطر، زود بیرون نرفتی. یاد از شبهایی میکنم که در هجر تو و در دوری از بوی خوش حضورت سپری شد و چه شبها و روزهایی که در مصیبت نبودنت اشک حسرت ریختم و ای کاش تو را دمی دیده بودم. اما این چه حرفی ست که میگویم، من کجا و آن مهربان همیشه وفادار به دوستی کجا، من کجا و آن یار سفرکرده کجا، من کجا و آن یار غایب کجا؟! من در خودم جرأت نگاه به صورتش را نمییابم. چگونه شرم و حیا اجازه میدهد که منِ کوچک و حقیر چهرهی آن گل زیبا را نظاره نمایم؟! با همهی کوچکی و زشتیم، باز او آمد و در کنارم نشست. اگر او نبود، من چگونه میتوانستم برای حسینش گریه کنم؟ چگونه پای دلم میتوانست در برابر عظمتش ایستادگی کند؟ وای از غریبی دوران!
لحظهای را که دست نوازشت بر سرم کشیده شد، فراموش نمیکنم. آن لحظهای که من برای مادرت میگریستم و تو مرا با تمام بدیهایم میخریدی و صدای یا زهرایم آبی بود بر آتش غمها و مصیبتهایت.
آخرین سخنم فقط شرمندگی از بزرگیت، از گذشتت میباشد. تو را میخوانم و تو را صدا میکنم و صدای الامانم بلند است که ای مولای غریبم و ای پدر مهربانم و ای ارباب خوبم! مرا از قید گناه آزاد کن و حلقهی نوکری را از گردنم باز مکن!
صدایت میکنم؛ مرا دریاب و کوچکیم را ببین و پناهم ده!
امیدم خیمهگاه توست، آرزویم ظهور تو و پناهم مجلس حسین توست.
***************************************************
برچسب ها : سلوک ,